سفارش تبلیغ
صبا ویژن



خرداد 1389 - دالانی به سوی بهشت






درباره نویسنده
خرداد 1389 - دالانی به سوی بهشت
آی دی نویسنده
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
مرداد 86
شهریور 86
مهر 86
خرداد 87
آبان 87
بهمن 87
اسفند 87
فروردین 88
اردیبهشت 88
خرداد 88
تیر 88
مرداد 88
شهریور 88
مهر 88
آبان 88
آذر 88
دی 88
بهمن 88
دی 87
مهر87
آبان 86
آذر 87
مرداد 87
شهریور 87
آذر 86
دی 86
بهمن 86
اسفند 86
فروردین 87
اردیبهشت 87
تیر 87
فروردین 1389
اسفند 1388
بهمن 1388
اردیبهشت 1389
خرداد 1389
تیر 1389
تیر 89
شهریور 89
مرداد 89
فروردین 90


لینکهای روزانه
مجنون خنده های تو ام ،‏بیشتر بخند !‏ [139]
مهـــــر [23170]
ایســنا [41]
ایـــــرنا [40]
رجـــا نیــوز [152]
فــــارس نیوز [132]
حامیان دکتر احمدی نژاد [100]
پایگاه وبــلاگ نویسان ارزشی [50]
پایگاه اطلاع رسانی ریاست جمهوری [165]
کشاورزی [114]
دانشگام [387]
به سوی نور [194]
استخاره با قرآن [254]
حاج محمود کریمی [230]
سایت شهید آوینی [262]
[آرشیو(15)]


لینک دوستان
دالان بهـشت ...
وبلاگ فارسی
لیست وبلاگ ها
قالب وبلاگ
اخبار ایران
اخبار فاوا
تفریحات اینترنتی
تالارهای گفتگو
خرید اینترنتی
طراحی وب

عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
خرداد 1389 - دالانی به سوی بهشت

آمار بازدید
بازدید کل :414681
بازدید امروز : 29
 RSS 


او ...

1سال پیش همچین موقع  ای کنارِ یِ دریای ِ آروم زیر ِ آسمون ، تک تک ِ  آرزوهامُ  برای خدا شمردم ! الان که فک میکنم تعدادشونم یادم نیس ، چه برسه به همه آرزوهام ! شاید اینقد زودگذر و سطحی بودن که الان کم رنگ شدن برام ، شایدم زمان آرزوهامو غارت کرده ُ از ذهنم برده ! شاید اگه نوشته بودمشون الان به جای اینکه بشینم ُ  فک کنم ببینم پارسال از خدا چی میخواستم ، خواسته های امسالم ُ طلب میکردم .
نوشتن ِ آرزوها برای بعده ها خوبه ، اینکه ببینی چقد خواسته هات رنگ عوض کردن ، بدون ِ اینکه بفهمی ! اینکه ببینی بعضیاشون در برابر بزرگ شدنت کوچیک شدن ُ بعضیاشون هنوزم مثه قبل در مقابلت قدعلم میکنن ! یا اینکه برای برآورده نشدن بعضی از آرزوهات خدا رو صد بار شکر کنی و هی بگی« خدایا بنده ایم »! یا وقتی دیدی هنوزم بعضی از خواسته هات ، در حد ِ همون آرزو موندن ، به درگاهش مثه قبل یا نه ! بیشتر از قبل دخیل ببندی ...


کوچیکـــ  ُ  بزرگـــــ


کنار  ِ همه ی  آرزوهای کوچیک ُ بزرگتون ،‏ ما رو هم دعا کنین ! محتاجیم ...





نویسنده » کوثر1،کوثر2و ... . ساعت 10:0 عصر روز پنج شنبه 89 خرداد 27


بسم الله
سلام

22   خرداد     آمــــــــــــــــــد

خرداد 1388 کوثر با  23 پست

یادش بخیر !
چه شور و اشتیاقی ! چه لحظه ها و دقایقی بود ... چه جنب و جوشی .... چه انرژیی ...تا نصفه شب بیرون ... شب تا صبح نت... صبح تا ظهر امتحان ... و repeat ( اوقات ناهار و شام و این حرف ها جنگ موبایلی)! نفر اول تو میتینگ ها ... چسبیده به تیریبون به قول بچه ها جایگاه ...( میگم دماغم بد شکل شده )
از نوک انگشت پا تا محل رویش مو و بالاتر پرچـــــــم ...

چقدر پیاده از اینور شهر تا اون ور شهر ... اکثرش با طـــه بودم .... یادته؟؟ یادته 206 دنبالمون کرد زیرمون کنه ... نوک مدادی بود ... دم برو بچ با غیرت گرم ! نبودند الان شهید بودیمااا ! آخ آخ یادته دلستر سمتمون پرت کردند .... جا خالی نداده بودیم جای صورت به بیت المال خسارت وارد شده بود ....
بیــــــــــت یادته ؟؟هفت تیر ؟؟ وسط خیابون .. میدون انقلاب .. میدون ولیعصر (عج) میدون آزادی .. میدون هفت حوض ... در خونه دکتــــــــــــــر... بچه های یگان ویژه یادته ؟؟

با چه جراتی سوار بی آر تی شدیم .. اون مرد حذب الهی یادته جلبک بود .. تهدیدم کرده بود از دانشگاه پرتم میکنه بیرون.... یادته بعد از یکی از میتینگ ها رو موتور یکی نشسته بودیم.. فکمون گرم شده بود.. بنده خدا روش نمیشد بیاد بره ..

اوه اوه مصــــــــلا رو نگو...... چه حالی داد .. شب امتحانی تا خود 11:30 تک و تنها تو خیابون بودم.. الان یادم میوفته تن و بدنم میلرزه.. البته اونجا علائم جمهورری اسلامی رو باز کرده بودم.... میدونید که .... دخی دایی کنکوری جون و دخی دایی کوچیکه با هم رفتند ... بیچاره دخی دایی چی کشیده ...فرداش یکی زنگ زدگفت مصلا بودی(فکر کردم اونم عکسارو دیده)گفتم خب ... گفت فک کنم دیدمت..(بعدش فهمیدیم اشتب گرفته بوده بچه)

بعد انتخابات با چه جرات تمامی رفتیم پاستور به دکتر بگیم .... دکـــــــــی جــــــــــون دوســــــــت داریـــــــــــــم..... اونجا بود که ریختند سرمون به قصد کشت زدنمون ....الهی .. چند تا از عزیزام رو از دست دادیم .. و هیچ دلیلی برای ثابت کردن   اشکای پنهانیمون داشتم ... و هنوزم نمیدونیم چه نسبتی باهاشون داشتیم ...

هر روز هروز عکسمون تو فلان کانال فلان رسانه مکتوب .. فلان سایت.. عکس ها هم آپ دیت شده بود ... هر روز یِ عکس نیـــــــــــــو !
از همه مهم تر .. نقد و بررسی وبلاگ دالان بهشت ( همینجا رو میگماااا) در شبکه اینترنشنال بی بی سی پرشن ... میگی نه  نگاه کن .

فایل صوتی 
فیلم تصویری

دالان بهشت در بی بی سی فارسی نقد دالان بهشت

 

 

 

دلم برا خاطرات اون روز تنگ شده .. خیلی ... اگه دوباره بر گردیم به اون موقع .... با انرژی بیشتری وقت صرف میکنیم تا از جمهوری اسلامی  و رهبــــــــــــــرم و دکی جونم دفاع کنم !

پ ن: فیلم فایل صوتی  را یکی از دوستان برامون فرستاده بود.



نویسنده » کوثر1،کوثر2و ... . ساعت 1:6 عصر روز شنبه 89 خرداد 22



او ...

 ....



* کجای کاریم ؟ اول از همه این سوالیه که از خودم دارم !
*چند روز پیشا Tv ی برنامه ای داشت در مورد شهید محلاتی . بعد از یکم صحبت از بیوگرافی و اینا ، رفتن سراغ مردم تا مصاحبه کنن ! سوالی که از اولین نفر پرسیده شد این بود که : چند نفر از چهره های شاخصی که میشناسی و نام ببر ! طرف بدون فکر و تند و تیز برگشت گفت : انیشتین ، گوته ، شهید محلاتی !
بماند که نفرات بعدی هم دقیقا همین حالت و داشت جواباشون ، ولی خب یکم فکر میکردن و بعد جواب میدادن ، اکثرا 3-4 نفری و نام میبردن که همشون شهید محلاتی و داشتن توی جواباشون . واقعا واجبِ  تا این حد همه چی هماهنگ باشه ؟



نویسنده » کوثر1،کوثر2و ... . ساعت 8:38 عصر روز شنبه 89 خرداد 15


بسم الله

سلام

 

امروز تعطیل بود و فردا امتحان زبان داشت ــــــ اول راهنمایی

امروز تعطیل بود و فردا امتحان علوم داشت ـــــــ چهارم ابتدایی

امروز تعطیل نبود و امتحان زبان داشت ـــــــــــــ پیش دانشگاهی

درس میخونند که چی بشه؟؟

امتحان میدند که چی بشه؟؟

بچه که بودم مامانم میگفت اگه درساتو خوب نخونی باید مثل حنــــــــــا بری تو مزرعه کار کنی ....

 

 

الان بزرگ شدم

درسامم خوندم

ولی بازم باید تو مزرعه کار کنم ....

فکر بدی نکنید .. چون ما کشاورزی خوندیم و هم میهنان عزیز شهرستانی خیلی لطف نمودند و از شهر خودشون مهاجرت کردند ما باید  بریم جور اونارو بکشیم جای اونا کار کنیم....

گفتم که فکر بدی نکنید.. خب اونا دوست داشتند بیان تهران دیگه...به قول خودشون جای پیشرفت تو شهر خودشون ندارند... نمیدونم چرا باید به زور مارو بفرستند اونجا .....

پ ن : ما تهرانی ها باید بریم شهرستان کار کنیم و اونا بیان اینجا

اونا بیان اینجا درس بخونند و بچه های ما برند اونجا ....

دلم برا پسر داییم که دور از خانوادش درس میخونه .. میسوزه .. و پسر عموم ... و .....

این چه عدالتیه؟؟ ...

پ ن : دلم برای اونایی که الان دارند درس میخونند که مثل ما بشند میسوزه.. چه اونی که زبان داشت .. علوم چه ....

پ ن : یک نفر دلش شکسته بود / توی ایستگاه استجابت دعا / منتظر نشسته بود / منتتظر،ولی دعای او / دیر کرده بود / او خبر نداشت که دعای کوچکش / توی چار راه آسمان / پشت یک چراغ قرمز شلوغ گیر کرده بود

 



نویسنده » کوثر1،کوثر2و ... . ساعت 6:31 عصر روز شنبه 89 خرداد 8


ببسم الله

سلام

 

دلم را سپردم به بنگاه دنیا
و هی آگهی دادم اینجا و آنجا
و هر روز
برای دلم
مشتری آمد و رفت
و هی این و آن
سرسری آمد و رفت

*
ولی هیچ کس واقعا
اتاق دلم را تماشا نکرد
دلم قفل بود
کسی قفل قلب مرا وا نکرد

*
یکی گفت:
چرا این اتاق
پر از دود و آه است
یکی گفت:
چه دیوارهایش سیاه است
یکی گفت:
چرا نور اینجا کم است
و آن دیگری گفت:
و انگار هر آجرش
فقط از غم و غصه و ماتم است

*
و رفتند و بعدش
دلم ماند بی مشتری
ومن تازه آن وقت گفتم:
خدایا تو قلب مرا می خری؟

*
و فردای آن روز
خدا آمد و توی قلبم نشست
و در را به روی همه
پشت خود بست

*
و من روی آن در نوشتم:
ببخشید، دیگر
برای شما جا نداریم
از این پس به جز او
کسی را نداریم

...



نویسنده » کوثر1،کوثر2و ... . ساعت 11:15 صبح روز شنبه 89 خرداد 8


   1   2      >