به قول او:
به نام او
دیروز؟؟ ،امروز؟؟ ، و یا فردا؟؟
دیروز را یرای امروز میخواستم..و امروز را برای فردا..و فردا را برای..ولی من فردا را برای رفتن میخواهم..
نه برای ماندن...
برای گسستن از این..
از این دنیای بی معرفت..
از این دنیای نامرد..
برای پیوستن به دنیای ..بی غل و غش..برای دویدن میخواهم ..،نه برای در جا زدن..برای...
من فردا را نمیخواهم..
من فقط رفتن را میخواهم..
میخواهم.. میخواهم خاک وجودم با خاک این کره ی آبی پیوند داشته باشد.
و برای تهنیت این پیوند ،فریاد سرور ،سر دهم.شادی کنم،دست بزنم،پای کوبی کنم...
و در آخر اشکی بریزم برای ...
برای دلتنگی..نه دلتنگی برای ساختمان های این شهر..
دتنگی برای.. درختان نقاشی هایم...
نه به خاطر اکسیژنشان..به خاطر .. معرفتشان...
ای کاش ما نیز هم چون این سبزان..معرفتی داشتیم..که علتی بودن برای اینکه..
گونه هایتان با ترنم اشکانتان هم آواز میشدند..
من اشک های شما را نمیخواهم..تبسم شما را میخواهم..
من فقط معرفت می خواهم..
پ ن اول و آخر:توی گوگل که معرفت رو سرچ کردم این اومدhttp://www.parsaspace.com/yahaq/hasan/hasan1.jpg قسمت بود که انگار ....
به قول کوثر...
یا ساقی کوثر
نویسنده » کوثر1،کوثر2و ... . ساعت 8:33 صبح روز شنبه 86 آبان 26
به قول او: به نام او
از سبز این درختان خوش رفتار میفهمم،
بهار از تبار محمّد است.
و جهان به تدریج سراسر این(( بهار)) قدم می زند.
فردا با یک زلزله،صبح آغاز میشود.
آنگاه پیامبران با شاخه ای از گل محمّدی،
به دنیا میگویند: صبح به خیر.
فردا جنگلی از پرنده،
آسمانی از درخت،
دریایی از خورشید،
خواهیم داشت .
فردا پایان بدی هاست.
پ ن اول:امیدوارم الان منظورم رو رسونده باشم...اگه نه که یا باید به این نوشته ها شک کرد . یا...
پ ن دوم:تولد حضرت معصومه (س) که یه زمانی روز دختر هم بود به همه ی خاکی نشینان این سرزمین تبریک میگویم...
پ ن سوم:توی پست بعدی میخوام درباره یه جامونده حرف بزنم،از همون خاکی نشینا...
پ ن چهارم:این پست رو پیشکش همه ی منتظران بهار کردم...
وپ ن آخر: به قول کوثر :
یا ساقی کوثر
نویسنده » کوثر1،کوثر2و ... . ساعت 9:40 صبح روز یکشنبه 86 آبان 20
به قول او:
به نام او
می آیی،با هم قدم بزنیم؟
زود باش،می خواهیم سَری بزنیم به (( صبح))و به تماشای (( روشنی)) برویم ؛احوال بهار را بپرسیم ،راستی چه قدر دلهامان، هوای (باغ) کرده است!
چه وقتی بهتر از حالا که تو با منی؟ دستم را بگیر،یا دستت را به دست هایی بسپار ،که می خواهد تو را با ((بهار)) آشنا کند.
نترس!((بهار)) از این که فراموشش کرده بودیم،گله نمی کند؛اگر چه می دانم از پاییزی شدن ما ، همیشه نگران است.
نگران نباش!((صبح)) تنها کارش این است ، که به ما خوشامد بگوید و ما را بر سَرِ سقره نور بنشاند. به رویمان نخواهد آورد که دلباخته تاریکی شده ایم.می داند سرانجام ،روزی خواهیم دانست که تنها به (( صبح)) باید امید بست.
زود باش . دیر میشود.
می خواهیم فقط سلامی به((صبح)) کنیمِ؛
و تنها احوالی از (( بهار)) بپرسیم.
این کار که دیگر از من و تو بر می آید،پس چرا معطلی؟؟!
پ ن اول:ادامه ی مطلبمو تو پست بعدیم بخونید فکر کنم اون موقع چیزی بفهمید...
پ ن دوم:شهادت امام جعفر صادق(ع) رو به تمومه شیعیان این زمین خاکی تسلیت میگم...
پ ن سوم:به یاد قیصر امین پور..
حرف های ما هنوز ناتمام.... تا نگاه می کنی وقت رفتن است.....
و قاف حرف آخر عشق است ...آنجا که نام کوچک من آغاز می شود...
پ ن چهارم:15 آبان بوی عطر یاس در میدان ولیعصر (عج) به مشام میرسد .پیکر 65 کبوتر عشق منتظرمون هستند. قالشون نذاریما...
پ ن پنجم: شاید این جمعه بیاید..شاید...
و پ ن آخر: به قول کوثر...
یا ساقی کوثر
نویسنده » کوثر1،کوثر2و ... . ساعت 7:46 عصر روز دوشنبه 86 آبان 14
.
نویسنده » کوثر1،کوثر2و ... . ساعت 10:19 صبح روز یکشنبه 86 آبان 13
به قول او:
به نام او
از همان روزی که دست حضرت قابیل
گشت آلوده به خون حضرت هابیل
از همان روزی که فرزندان آدم
- صدر پیغام آوران حضرت باری تعالی -
زهر تلخ دشمنی در خونشان جوشید
آدمیت مرد
گرچه آدم زنده بود
از همان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختند
از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند
آدمیت مرده بود
بعد دنیا هی پر از آدم شد و این آسیاب
گشت و گشت
قرنها از مرگ آدم هم گذشت
ای دریغ
آدمیت برنگشت
من که از پژمردن یک شاخه گل
از نگاه ساکت یک کودک بیمار
از فغان یک قناری در قفس
از غم یک مرد در زنجیر
حتی قاتلی بر دار،
اشک در چشمان و بغضم در گلوست
وندرین ایام زهرم در پیاله، زهر مارم در سبوست
مرگ او را از کجا باور کنم؟
صحبت از پژمردن یک برگ نیست
وای، جنگل را بیابان میکنند
دست خون آلود را در پیش چشم خلق پنهان میکنند
هیچ حیوانی به حیوانی نمیدارد روا
آنچه این نامردمان با جان انسان میکنند
صحبت از پژمردن یک برگ نیست
. فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست
. فرض کن یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست
. فرض کن جنگل بیابان بود از روز نخست
. در کویری سوت و کور
. در میان مردمی با این مصیبتها صبور
. صحبت از مرگ محبت مرگ عشق
گفتگو از مرگ انسانیت است
به قول کوثر:
یا ساقی کوثر
نویسنده » کوثر1،کوثر2و ... . ساعت 7:38 صبح روز دوشنبه 86 آبان 7