هو العزیز
گفتم کجا
گفتا بخون
گفتم چرا
گفتا جنون
گفتم که کی
گفتا کنون
گفتم نرو !
!خــــندید و رفــــت
.. در پنــــــــاهـــش ..
نویسنده » کوثر1،کوثر2و ... . ساعت 5:9 عصر روز دوشنبه 87 آبان 20
بسم الله
تو از بهشت آمده ای !
! you have come from paradise
کافی نیس ؟
پــــــــینوشت : یه روز ، یه جا ، یکی گفت : اگه غم هم نباشه تنهای تنها میشم !
به تنهاییت قسم تنهای تنهام اگه دستم تو دست تو نباشه ...
تنها چرا ؟ فقط خودش !
این وسط اگه بخوای تبلیغم کنی میشه بگی : هیچ کس تنها نیست ... !
پیـــــــیـنوشت : دلیل اون جمله خارجکی هم بازم فقط ما دو تا می دونیم !
پیینوشـــــــــت : تو این شبا از ما هم یادی بکنین
در پناهش !
نویسنده » کوثر1،کوثر2و ... . ساعت 5:13 عصر روز چهارشنبه 87 آبان 15
پیش پیش نوشت توجیهی:
گذاشتن این پست فقط دو تا دلیل داشت.
شایدم سه تا.فقط هم ما دو تا میدونیم
بسم الله پاسدار خون شهیدان
شلمچه (نوروز شکوفایی و نوآوری)
چفیه ات کو؟؟؟ ...............سایلنت
میگم چفیه ات کو؟............نجف
مگه با تو نیستم؟.........بابا نجف ..ولم کن دیگه ... نجف
نجف؟؟؟؟
چفیه اش نجف بود....چفیه ای که با هم گرفته بودیم..هدیه ی اعتکاف...
میلاد مولامون علی...شبیه هم بود ولی بازم سرش دعوا داشتیم...
باسه من خوشگل تره....نه باسه من خط هاش قشنگ تره...
.وای خدا باسه اون نجف بودو و باسه من گوشه ی اتاقم که بعضی وقت ها...
نگاهی بش مینداختم...اشکامو باش پاک میکردم...درد و دلامو بش میگفتم....
داده بود به دوستش باسه تبرک ...ولی انگار امانت بود ....
از مولامون گرفته بود...به خودشم پس داده بود
چفیه مشکیمو در اووردم...فرشته کوچولو رو صدا کردم...با یه هیجانی اومد سمتم.....
.چفیه ی سردمو روی شونه ی گرمش انداختم....نگاه گرمش با نگاه سردم دوخته شده بود...
دستای سردم هنوز روی شونه ی گرمش بود....ذوقی توی اون چشاش حلقه زده بود که ....
وای نمیتونستم نگاهمو از اون صورت مظلومش بردارم...هیجانی داشت انگار که میخواست پر بکشه....
شهادت ای شهادت ناز شصتت پرستو کن مرا قربان دستت
یاد تابلوی همون ابتدای شلمچه افتادم......نوشته بود
(چفیه ... نشانه ی شهادت)
سنگینی بغضم جلو نفسامو گرفته بود دیگه نمیتونستم دووم بیارم....اون برادر من نبود..
.از گوشت و خون من نبود ..ولی دلم نمی اومد دستمو از شونه های گرمش بردارم...
یه نگرانی.... شده بود منگنه ی شونه ی اونو دستای من ...
یعنی اون خواهرا ..اون مادرا چه جوری دووم اووردن....
چه جوری اون سنگینی نگاهارو تحمل کردن...خیلی از همین نگاها هم چال شدن ..
و جاشونو به سبکی این زندگی آسفالتی دادن...
یه دفعه گفت:
بچه بسیجی هارو دیدی .........................میگن یا علی
یه نگاهی بش کردمو گفتم .....................گفتم......یا علی
دووید و رفت ....برگشت دستشو اوورد بالا وگفت ....یا علی
یاد زمزمه ی همیشگیم افتادم
یا مولا میشه به دل مرده ی ماهم نگاه کنی..
این دلمونو زنده کنی..فرشته ها بگن ایشاالله......
حالا همین فرشته ی کوچولو با ذکر یا علیش دل مرده ی منو زنده کرد.....
همین چفیه ی گرم شده همدم همیشگیم....این چفیه و اون عطر یادگاریو ...
پ ن : دلم میخواد اون نگاهارو زنده کنم....(برگشت شود به چند خط بالا تر)
اینقدر این زمین سنگی رو بکنم ..تا بکشمش بیرون
پ ن : روی آیینه اتاقم نوشتم.....(خواهرم حجاب تو کوبنده تر از سرخی خون من است)
دوست داشتی تو هم بنویس
در پناه خود خدا
التماس دعا از نوع داغونش
یا علی
نویسنده » کوثر1،کوثر2و ... . ساعت 6:24 عصر روز پنج شنبه 87 آبان 9