به نام او
چرا مرغ از خیابان می گذرد ؟
ارسطو میگه : طبیعت مرغ این است که از خیابان رد شود
ریاضی دان: اول بگویید مرغ را چگونه تعریف می کنید
داروین : طبیعت با گذشت زمان ، مرغ را برای این توانمندی رد شدن از خیابان انتخاب کرده است
همینگوی : برای مردن در زیر باران
انیشتین : رابطه مرغ و خیابان نسبی است
صادق هدایت : از دست آدم ها به آن سوی خیابان فرار کرده غافل از آن که آن طرف خیابان هم مانند همان طرف است بلکه بدتر
روانشناس : آیا هر کدام از ما درون خود یک مرغ نداریم ، که می خواهد از خیابان رد شود
حافظ : عیب مرغان نکن ای زاهد پاکیزه سرشت که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت
فردوسی : بپرسید بسیارش از رنج راه ز کار و زپیکار مرغ و سپاه
سهراب : مرغ را در قدم های خود بفهمیم و از درخت کنار خیابان شادمانه سیب بچینیم
ناصر الدین شاه : حالتی به ما دست دادو ما فرمودیم : از خیابان رد شود و آن پدر سوخته هم رد شد
پدر خوانده : جای دوری نمی تواند برود
کودک : که به آن طرف خیابان برسد ....
پاسخ این سوال به این سادگی بود ....
و ای کاش بدانیم کی کودکانه فکر کنیم وکی ...
یا ساقی کوثر
نویسنده » کوثر1،کوثر2و ... . ساعت 1:54 عصر روز یکشنبه 86 آذر 25
پدر جان یاد آن شب ها که ما را شمع جان بودی
میان نا امیدی ها چراغ جاودان بودی
برایت زندگانی یکسر رنج و سختی بود
بنازم همتت بابا که تا بودی صبور و مهربان بودی....به نام او...
پ ن : نمیدونم چرا و چی شد که اینو نوشتم....
نمیدونم ...به خاطر چرخش زمونه بود که قلمم چرخید...و یا
شاید به خاطر اینکه سوز سرما به صورتم میخوردو من رو یاد اون روزا می انداخت ...
شایدم به خاطر دردم بود که منو یاده درد وجودش انداخت....
شاید به خاطر ناله هام که منو یاد علی علی گفتناش و دعا کردناش می انداخت...
نمیدونم...شایدم زمستونی که همینجوری سرشو انداخته پایینو داره تو وجود برگ و درختای باغچه اش نفوذ میکنه....و ما هم که نمیدونیم به کدوم بهار اونا رو تسکین بدیم؟؟؟
شایدم به خاطره به خاطر اینکه...خواب موندمو دیر به کلاس رسیدمو کلی غر غر استادو اینور و اون ور و گوش دادم.....
...داشتم با نهایت عجله و به قول خودمون اِند استرس بند کفشامو میبستم که....یه دفعه...بابا کجای کاری...
دم همین خواب ناخواسته گرم....تازه یادم افتاد که....یادم افتاد که...خدا جون دمت گرم.. خیلی باحالی اگه از این خوابا بودا بفرست پیش خودم ...می ارزه به تمام غر غر بشریت...
آشتی ...آشتی...
............
نمیدونم قضیه این خواب های این چند وقته ..بی قراری هام...کسلی هام...چه میدونم اینا چی بود....
ولی الان با فکر دوباره به همون خواب ...تازه فهمیدم اون قدراهم که میگن...آی کیوم پایین نیستا...
...........
میدونی که هر چی دارم از دعای خودت دارم...اینم میدونم که ...به جای اون کفنی که فکر کنم هیچی ازش نمونده باشه...لباس احرام به تن کردی...
آره ...آره..آره
دیدی سه کردی...
مارو یادت نره ها.....دعا ..دعا..دعا...
ای ساقی کوثر....خودت هوای هممونو داشته باش...به خصوص هوای همونایی که خیلی وقته نیستند...
خیلی وقته نیستند...
خیلی وقته نیستند...
خیلی وقته نیستند...
نویسنده » کوثر1،کوثر2و ... . ساعت 1:50 عصر روز سه شنبه 86 آذر 20
به قول او :
به نام او
گاهی وقتها که دلم از غصه و غم لبریز میشه و کوله بار مشکلات و سختی ها روی دوشم سنگینی میکنه،گاهی وقتها که که از روز و روزمرگی خسته می شم و تحمل خودم رو ندارم یاد حرف های یکی از دوستام می افتم که میگه:
(( در زندگی سعی کن اگه می تونی مثل نِی باشی ،یعنی دلت رو از هر نوع بدی ، تهمت و دروغ خالی کن. نِی چون درونش خالیه ، خوش می دمد و صداش هم می تونه انسان رو شاد کنه و هم غمگین
یا اگه نمی تونی ، مثل کباب باش چرا که کباب آتیش داغ رو تحمل می کنه ولی جز و ویز نمی کنه ....وقتی باسه انسان هم سختی پیش میاد نباید داد و فریاد کنه،بلکه باید خویتندار باشه....
اگه نتونستی مثل نِی و کباب باشی سعی کن مثل دیگ در بسته باشی
دیگ چون درش بسته است زود می پزه. انسان هم اگر می خواهد زود به پختگی و کمال برسه باید در بسته و خاموش باشه و هر حرفی رو هر جایی نزنه.))....
حالا بینم تو چی؟؟؟؟؟ نِی؟؟؟کباب؟؟؟یا دیگ؟؟؟؟؟
به قول کوثر:
یا ساقی کوثر
نویسنده » کوثر1،کوثر2و ... . ساعت 10:39 صبح روز شنبه 86 آذر 17
به قول او :
به نام او
به قول کوثر :
یا ساقی کوثر
نویسنده » کوثر1،کوثر2و ... . ساعت 11:9 صبح روز چهارشنبه 86 آذر 7