بسم الله
*عاشق شدی پسر؟ بابا جان مادرت گناه داره . پدر و برادرت که شهید شدن و رفتن .
تو هم که موندی... رحم کن به مادرت بابا . دست بردار.
-آره عاشق شدم.
* همین، به همین راحتی؟ حالا کی هست؟کوچکتره؟
_نه بزرگه خیلی بزرگ، اونقدر که نمی تونی تصورشو بکنی.
* پس چطور ؟! تو که عاقل بودی! علیرضا تو دیگه چرا؟!
این حرفا مال جوونای آب ندیدس. علیرضا توروخدا ول کن!!!
_تو که نمی دونی هر کی باهاش یه خورده ،
فقط یه خورده آشنا بشه دیگه نمی تونه ازش دل بکنه،
عاشقش میشه ، اصلا نمی شه در مقابلش مقاومت کرد.
* آخه عاشق چیش شدی؟ به ما هم بگو بدونیم؟
_عاشق همه چیزش. عاشق مهربونیش ،
عاشق لطفش، عاشق مرامش، رسمش، منشش.
به راحتی گذشت می کنه، به راحتی می بخشه،نامرد نیست .
بهش دل ببندی ، بهت پشت پا نمی زنه .اگه نه فقط تو ؛
هر کسی بشناسدش دوسش داره.دوستش داشته باشی ؛
عاشقش میشی.اون وقته که اونم عاشقت میشه.
می خوام جونمو براش بدم.همه وجودمو.می دونی ؟
برای اون نه ؛ برای خودم. بدون اون دیگه نمی تونم. دنیا برام تنگه . دارم خفه میشم .
*علیرضا ! بابت این عشق چه بهایی ازت می خواد؟
_گفتم که جونمو. جونمو وسط میگذارم.
اون کمتر از این و نمی پذیره. برای اثبات عشقم این لازمه. امیدوارم ازم بپذیره.
*نه!!! تو دیگه از دست رفتی. نمی شه فکری کرد؟ حالا کی به سلامتی؟
_به همین زودیا. امیدوارم قبولم کنه. باید صاف باشم.
باید بی نقص سراغش برم. پاک و تمیز. بدون حتی یک خدشه.
اتو کشیده. اونطور که اون می خواد..
*ولی علیرضا این طوری که فایده نداره.
اون اگه تورو دوست داشته باشه تورو همین جوری باید بپذیره.
اگه دوستم نداشته باشه که آخر این وصلت به جایی نمی رسه.
_هر کسی بشناسدش دوسش داره.دوستش داشته باشی ؛
عاشقش میشی.اون وقته که اونم عاشقت میشه..
فرق اون با بقیه همینه دیگه.اون منو دوست داره ، اون همه رو دوست داره.
اما هر کسی صافتر ، بی غل و غش تر ، بی عیب تر؛
بهتر.تا 10 روز دیگه به وصالش می رسم. می دونم . خوابشو دیدم.
*داری جوونی می کنی علیرضا...
_آره .جوونم دیگه ، چه کنم؟ تو جوونی به وصال رسیدن یه صفای دیگه ای داره.
*********
با خودم گفتم، ولش کن ؛ داغه . تا چند وقت دیگه از سرش می افته . اون وقت میرم حالشو می پرسم.
15روز گذشت و ازش خبری نشد.گفتم برم یه خبری ازش بگیرم ببینم سر عقل اومده یا نه؟
وقتی در خونشون رسیدم بالای سر در پلاکارد شهادتش متوجهم کرد که اون سر عقل بوده ،
این من بودم که داغ بودم و حرفای اونو نمی فهمیدم....
نویسنده » کوثر1،کوثر2و ... . ساعت 9:5 صبح روز شنبه 87 بهمن 5