سلام !
[ امتحان ]
[ پاگشا ]
[ 13 آبان ]
[ دوستی ]
[ اخراجی های 2 ]
»« تمومی نداره این امتحانا ...
»« هر کی دیگه هم بود تا حالا پاش باز شده بود !
هر روز هر روز خونه این خونه اون ... این دیگه چه رسمیه
»« ما داشتیم تاریخ میخوندیم ( برا امتحان ) ! آخه مگه روز خدا رو ازتون گرفته بودن !
هر چی حس و حال داشتن گذاشتن برا 13 آبان ...
فک نکردید دانش آموز بدبخت که میخواد اینا رو بخونه باهم قاطی میکنه ؟!
معلمم میده تو امتحان ...
»« معلم حسابانمون یخورده فک کرد ، گفت :
بچه ها اگه من باشما هفته 2.30 بیشتر کار داشتم چقد خوب میشد !
با هم دوست میشدیم ، هی من امتحان میگرفتم ؛؛
منم گفتم آها ! پس شما میخواید با جنازه ما دوست شید ...
»« هر کی ما رو میبینه میگه اخراجی ها رو رفتی ؟!
بگم که نرفتیم آقا جون ، نرفتیم !
before nevesht : تولد دخی دایی رو تبریک میگم !
ولی خوب دیر شد ، شرمنده دیگه ...
نشد که بشه ...
در پناهش ...
نویسنده » کوثر1،کوثر2و ... . ساعت 5:18 عصر روز شنبه 88 فروردین 29
بسم الله
امام علی ( ع ):
مجاهد شهید در راه خدا اجرش بیشتر از کسی نیست که قدرت بر گناه دارد اما خویشتنداری می کند. چنین شخص خویشتنداری نزدیک است که فرشته ای از فرشتگان خدا باشد.
پ ن : بالت شکسته است اگر ، غمت مباد شهادت بال نمیخواهد ، حال میخواهد ...
بال را پس از شهادت میدهند ، نه پیش از آن
پ ن : پرنده ها به حال ما غبطه خواهند خورد ، روزی که بی بال پرواز کنیم ...
پ ن : یا علی ...
نویسنده » کوثر1،کوثر2و ... . ساعت 10:34 صبح روز شنبه 88 فروردین 29
بسم الله پاسدار خون شهیدان
آدم ها روی آن مسیر مستقیم خطرناک راه می رفتند.
کسی که جلو می رفت عاشق بود.
شاید پیشقدم شده بود... شاید فرصت را غنیمت شمرده بود
تا... تا... تا شاید پایش روی مین برود...
اینجا فکه... مین های کاشته شده در خاک...
دست نخورده... عمل نکرده...
آدم ها روی آن مسیر مستقیم خطرناک... پا روی جاپای نفر جلویی می گذاشتند..
نفر هفتم مرتضی آوینی بود...
رسیدند به سیم های خاردار...
یکی از بچه ها تکه آهن بلندی پیدا می کند
و روی سیم خاردار می اندازد تا بقیه از روی آن رد شوند...
پیکر شهیدی کمی آن طرف تر افتاده است...
بی جان و خشکیده...
با پلاکی بر گردن و کاغذی - وصیت نامه ای - در دست...
قطار آدم ها راه می رفت... ((فکه)) بکر را کشف می کرد...
هر جا شهیدی خوابیده بود...
نه در دل خاک... بلکه میهمان سطح داغ بیابان فکه...
با آن لاله های سرخ...
نخل های پابرچا اما اندک... آدم ها روی مسیر مستقیم خطرناک...
فکه پر از مین...
سید مرتضی آوینی هفتمین نفر است...
سید مرتضی کم کم از آنچه در بیابان است رو بر می گرداند...
آسمان فکه آبی است با ابر های پرپشت...
نور در میانشان تلالو می کند...
باد بهار با خودش رایحه ای برای دشت می آورد...
سید مرتضی بو می کشد...
عمیق بو می کشد... ناگهان غمی بر دلش می نشیند...
روزی بود که این دشت پر از سر و صدا بود...
بر آنهایی که اینجا گرفتار شده بودند چه گذشت...
فکه اسیر شده بود... نمی شد رهایش کرد...
فکه ماند بی آنکه راهی برای بازگشت پیدا شود...
رزمندگان ماندند و از تشنگی مردند... از عطش...
مرتضی قدم آخر را محکم تر از همیشه برداشت...
پایش را روی مین والمری گذاشت... ضامن رها شد...
دشت صدای انفجار را شنید...
سید مرتضی بر زمین افتاد... یک لحظه آسمان را نگاه کرد...
لبهایش را به داخل کشید و با زبان خیسشان کرد و...
چشم هایش را بست...
پایش قطع شده... از زانو... فقط به پوست بند شده... بدنش... ...
امیدی به زنده ماندنش نیست؟...
آوینی زنده است ... تا همیشه... روایتگر فتح...
مرتضی آوینی شهید شده است... مرتضی...
مرتضای هنرمند... دیگر میان ما نیست...
از زبان همسرش شعر می تراود...
اکنون دل من شکسته و خسته ست...
زیرا یکی از دریچه ها بسته ست...
سید مرتضی راوی سفر های دیگران بود...
دوکوهه... کردستان... دشت های جنوب... شلمچه... خرمشهر...
راوی سفر سید مرتضی کیست...؟ ... خود او...
آن طرف تر ... روی کلوخه های بیابان... جوانی نشسته است...
پوتین به پا... چفیه به گردن... دوربین به دست... نشسته بر بالین سید مرتضی...
می گوید... زیر لب... : نه مهر فسون، نه ماه جادو کرد... نفرین به سفر که هر چه کرد او کرد...
یا علی...
نویسنده » کوثر1،کوثر2و ... . ساعت 5:59 عصر روز چهارشنبه 88 فروردین 19
بســم الله
ســــلام !
امسال امام رضا طلبید و سال تحویل اونجا بودیم !
برای من یکی که سال خیلی بد تحویل شـد
( هر چند که سال برا من تحویل نمیشه ! ســـال و چه به من ! )
نزدیکای سال تحویل بود ، ملت دیدن نه تقی نه توقی !
دیگه خودشون وایسادن رو به امام رضا و شروع کردن به سلام دادن ...
این وسط پدر گرام ، گیر دادن که اول روبه قبله وایسیم بهتره ! بعد از اون به آقا سلام میدیم !
حالا حساب کنید یه ملت رو به ما ! ما هم رو به یه ملت ...
نه ملت چیزی فهمیدن نه ما ... همه مشتاق بودن ببینن چی شده ما 4نفر سیخکی مخالف جهت همه وایسادیم !
نمیدونم چرا وسط بحث های من و بابام سال تحویل شد ...
»«»«»«»«»« عیدتون مبارک ! تاخیر و اینا رو هم بذارین به حساب ...
«»«»«»«»«» این چند وقت سخت گذشت ، خیلی سخت !
»«»«»«»«»« به یادگار وفای تو بسته قامت نخل
بدان امید که خرمای عشق بار آید
«»«»«»«»«» یه نامه که لحنش برام خیلی آشنا بود بهم دادن
که سال تحویل بخونمش !
«»«»«»«»«» فاصله صدا برام ، یک سال و یک ماه نبود !
فقط 18 روز ... فقط !
«»«»«»«»«» شاید میخواست سال تحویلی که تو فکه گرفتیم ،
یادم نره !
»«»«»«»«»« اربــاب انتـــــظار سخته ... التماس دعا
»«»«»«»«»« در پـــــناهش ؛؛
نویسنده » کوثر1،کوثر2و ... . ساعت 6:26 عصر روز شنبه 88 فروردین 15
بسم الله
وقتی با تند بادهای حوادث دست به گریبان شدی و در گرداب طوفانهای زندگی دست و پا می زنی ،
تا میتوانی ایستادگی کن ....
اما آنگاه که نه پای رفتنت می ماند ، و نه تاب ایستادنت ، بنشین و صبر کن...
گرداب های زندگی دورانی دارند و تندباد های زمانه را زمانی است ، میگذرد و میگذارندت که برخیزی ، مهم این است که
برای برخواستن آماده باشی...
پ ن : متاسفم..خیلی اتفاقات این چند وقته افتاد...
اتفاقاتی که شاید هیچ وقت فکرشو نمیکردم...
و مقصر همه ی این اتفاقات من بودم
پ ن : معضرت... بلد نیستم چه جوری معضرت خواهی کنم
ولی از ته دلم متاسفم....
و نمیدونم چه جوری این خاطره تلخ رو جبران کنم
پ ن : از ته دلم .... معضرت خواهی منو قبول کنید...
خواهر و دختر دایی عزیزم...
یا علی
نویسنده » کوثر1،کوثر2و ... . ساعت 11:24 صبح روز چهارشنبه 88 فروردین 12