بسم الله
سلام
به مناسبت روز پدر موبایلم بی لباس شد ....
اینو وقتی فهمیدم که پسر دایی ارجمندم هنگام رفتن صدای موبایلشان به صدا در آمد و لباس گوشی عزیز تر از جانم را در جیب شلوارشان دیدم
تنها چیزی که توانستم بگویم : علـــــــــــــــــــی
بنا به خبرگزاری های مطلع و مطمئن تا به این لحظه از فرد ربوده شده هیچی خبری نیست
حالا گوشی بیچاره من چگونه روز ها وشب ها را سپری نماید ؟؟
وقتی با تمام نیرو از ارتفاع چند متری تاپ به زمین پرت میشود ؟؟
وقتی برای بیدار کردن من به ناچار مجبور به پرش از ارتفاع تخت و اسکی روی سنگ میشود ...
وقتی زیر چرخ ماشین مادربزرگم له میشود؟
وقتی به عنوان صندلی در مترو استفاده میشود ؟
وقتی هنگام چرخ و فلک به شیکم دیوار میچسبد؟
و حالا قطرات اشک پنم ( همون قلمم) مرا آزرده خاطر کرده است
پ ن : نه نرو !صبر کن قرارمان این نبود،باید سکه بیاندازیم اگر شیر آمد ،تردید نکن که دوستت دارم اگر خط آمد ،مطمئن باش دوستدارت هستم صبر کن سکه بیاندازیم اگر دوستت نداشتم...آنوقت برو
نویسنده » کوثر1،کوثر2و ... . ساعت 4:7 عصر روز جمعه 89 تیر 4
او ...
1سال پیش همچین موقع ای کنارِ یِ دریای ِ آروم زیر ِ آسمون ، تک تک ِ آرزوهامُ برای خدا شمردم ! الان که فک میکنم تعدادشونم یادم نیس ، چه برسه به همه آرزوهام ! شاید اینقد زودگذر و سطحی بودن که الان کم رنگ شدن برام ، شایدم زمان آرزوهامو غارت کرده ُ از ذهنم برده ! شاید اگه نوشته بودمشون الان به جای اینکه بشینم ُ فک کنم ببینم پارسال از خدا چی میخواستم ، خواسته های امسالم ُ طلب میکردم .
نوشتن ِ آرزوها برای بعده ها خوبه ، اینکه ببینی چقد خواسته هات رنگ عوض کردن ، بدون ِ اینکه بفهمی ! اینکه ببینی بعضیاشون در برابر بزرگ شدنت کوچیک شدن ُ بعضیاشون هنوزم مثه قبل در مقابلت قدعلم میکنن ! یا اینکه برای برآورده نشدن بعضی از آرزوهات خدا رو صد بار شکر کنی و هی بگی« خدایا بنده ایم »! یا وقتی دیدی هنوزم بعضی از خواسته هات ، در حد ِ همون آرزو موندن ، به درگاهش مثه قبل یا نه ! بیشتر از قبل دخیل ببندی ...
کنار ِ همه ی آرزوهای کوچیک ُ بزرگتون ، ما رو هم دعا کنین ! محتاجیم ...
نویسنده » کوثر1،کوثر2و ... . ساعت 10:0 عصر روز پنج شنبه 89 خرداد 27
بسم الله
سلام
22 خرداد آمــــــــــــــــــد
خرداد 1388 کوثر با 23 پست
یادش بخیر !
چه شور و اشتیاقی ! چه لحظه ها و دقایقی بود ... چه جنب و جوشی .... چه انرژیی ...تا نصفه شب بیرون ... شب تا صبح نت... صبح تا ظهر امتحان ... و repeat ( اوقات ناهار و شام و این حرف ها جنگ موبایلی)! نفر اول تو میتینگ ها ... چسبیده به تیریبون به قول بچه ها جایگاه ...( میگم دماغم بد شکل شده )
از نوک انگشت پا تا محل رویش مو و بالاتر پرچـــــــم ...
چقدر پیاده از اینور شهر تا اون ور شهر ... اکثرش با طـــه بودم .... یادته؟؟ یادته 206 دنبالمون کرد زیرمون کنه ... نوک مدادی بود ... دم برو بچ با غیرت گرم ! نبودند الان شهید بودیمااا ! آخ آخ یادته دلستر سمتمون پرت کردند .... جا خالی نداده بودیم جای صورت به بیت المال خسارت وارد شده بود ....
بیــــــــــت یادته ؟؟هفت تیر ؟؟ وسط خیابون .. میدون انقلاب .. میدون ولیعصر (عج) میدون آزادی .. میدون هفت حوض ... در خونه دکتــــــــــــــر... بچه های یگان ویژه یادته ؟؟
با چه جراتی سوار بی آر تی شدیم .. اون مرد حذب الهی یادته جلبک بود .. تهدیدم کرده بود از دانشگاه پرتم میکنه بیرون.... یادته بعد از یکی از میتینگ ها رو موتور یکی نشسته بودیم.. فکمون گرم شده بود.. بنده خدا روش نمیشد بیاد بره ..
اوه اوه مصــــــــلا رو نگو...... چه حالی داد .. شب امتحانی تا خود 11:30 تک و تنها تو خیابون بودم.. الان یادم میوفته تن و بدنم میلرزه.. البته اونجا علائم جمهورری اسلامی رو باز کرده بودم.... میدونید که .... دخی دایی کنکوری جون و دخی دایی کوچیکه با هم رفتند ... بیچاره دخی دایی چی کشیده ...فرداش یکی زنگ زدگفت مصلا بودی(فکر کردم اونم عکسارو دیده)گفتم خب ... گفت فک کنم دیدمت..(بعدش فهمیدیم اشتب گرفته بوده بچه)
بعد انتخابات با چه جرات تمامی رفتیم پاستور به دکتر بگیم .... دکـــــــــی جــــــــــون دوســــــــت داریـــــــــــــم..... اونجا بود که ریختند سرمون به قصد کشت زدنمون ....الهی .. چند تا از عزیزام رو از دست دادیم .. و هیچ دلیلی برای ثابت کردن اشکای پنهانیمون داشتم ... و هنوزم نمیدونیم چه نسبتی باهاشون داشتیم ...
هر روز هروز عکسمون تو فلان کانال فلان رسانه مکتوب .. فلان سایت.. عکس ها هم آپ دیت شده بود ... هر روز یِ عکس نیـــــــــــــو !
از همه مهم تر .. نقد و بررسی وبلاگ دالان بهشت ( همینجا رو میگماااا) در شبکه اینترنشنال بی بی سی پرشن ... میگی نه نگاه کن .
فایل صوتی
فیلم تصویری
دلم برا خاطرات اون روز تنگ شده .. خیلی ... اگه دوباره بر گردیم به اون موقع .... با انرژی بیشتری وقت صرف میکنیم تا از جمهوری اسلامی و رهبــــــــــــــرم و دکی جونم دفاع کنم !
پ ن: فیلم فایل صوتی را یکی از دوستان برامون فرستاده بود.
نویسنده » کوثر1،کوثر2و ... . ساعت 1:6 عصر روز شنبه 89 خرداد 22
او ...
* کجای کاریم ؟ اول از همه این سوالیه که از خودم دارم !
*چند روز پیشا Tv ی برنامه ای داشت در مورد شهید محلاتی . بعد از یکم صحبت از بیوگرافی و اینا ، رفتن سراغ مردم تا مصاحبه کنن ! سوالی که از اولین نفر پرسیده شد این بود که : چند نفر از چهره های شاخصی که میشناسی و نام ببر ! طرف بدون فکر و تند و تیز برگشت گفت : انیشتین ، گوته ، شهید محلاتی !
بماند که نفرات بعدی هم دقیقا همین حالت و داشت جواباشون ، ولی خب یکم فکر میکردن و بعد جواب میدادن ، اکثرا 3-4 نفری و نام میبردن که همشون شهید محلاتی و داشتن توی جواباشون . واقعا واجبِ تا این حد همه چی هماهنگ باشه ؟
نویسنده » کوثر1،کوثر2و ... . ساعت 8:38 عصر روز شنبه 89 خرداد 15
بسم الله
سلام
امروز تعطیل بود و فردا امتحان زبان داشت ــــــ اول راهنمایی
امروز تعطیل بود و فردا امتحان علوم داشت ـــــــ چهارم ابتدایی
امروز تعطیل نبود و امتحان زبان داشت ـــــــــــــ پیش دانشگاهی
درس میخونند که چی بشه؟؟
امتحان میدند که چی بشه؟؟
بچه که بودم مامانم میگفت اگه درساتو خوب نخونی باید مثل حنــــــــــا بری تو مزرعه کار کنی ....
الان بزرگ شدم
درسامم خوندم
ولی بازم باید تو مزرعه کار کنم ....
فکر بدی نکنید .. چون ما کشاورزی خوندیم و هم میهنان عزیز شهرستانی خیلی لطف نمودند و از شهر خودشون مهاجرت کردند ما باید بریم جور اونارو بکشیم جای اونا کار کنیم....
گفتم که فکر بدی نکنید.. خب اونا دوست داشتند بیان تهران دیگه...به قول خودشون جای پیشرفت تو شهر خودشون ندارند... نمیدونم چرا باید به زور مارو بفرستند اونجا .....
پ ن : ما تهرانی ها باید بریم شهرستان کار کنیم و اونا بیان اینجا
اونا بیان اینجا درس بخونند و بچه های ما برند اونجا ....
دلم برا پسر داییم که دور از خانوادش درس میخونه .. میسوزه .. و پسر عموم ... و .....
این چه عدالتیه؟؟ ...
پ ن : دلم برای اونایی که الان دارند درس میخونند که مثل ما بشند میسوزه.. چه اونی که زبان داشت .. علوم چه ....
پ ن : یک نفر دلش شکسته بود / توی ایستگاه استجابت دعا / منتظر نشسته بود / منتتظر،ولی دعای او / دیر کرده بود / او خبر نداشت که دعای کوچکش / توی چار راه آسمان / پشت یک چراغ قرمز شلوغ گیر کرده بود
نویسنده » کوثر1،کوثر2و ... . ساعت 6:31 عصر روز شنبه 89 خرداد 8