بسم الله
زهرا عصاره عصمت است. زهرا، آیینه پاکی است. زهرا زلال کوثر است. ای همیشه جاری! ای بهار کوتاه! ای ترنم باران وحی! در شکوه مقام تو حیرانم که معنویت رشتههای چادرت دست نیاز میآویزد و معرفت به غبار آستان خانهات بوسه میزند. برهوت این دنیای خاکی شایان میزبانی چشمه سار همیشه جاری تو را نداشت. تو که در آیینه زخمها و داغها و در هجران پدر غریبانه زیستی و در وداع شبانهات با پهلویی شکسته، خانه گلین را به امید آغوش بهشتی پدر ترک گفتی...
نویسنده » کوثر1،کوثر2و ... . ساعت 4:40 صبح روز پنج شنبه 88 اردیبهشت 17
بسم الله
الهم ارحم من لا یرحمه العباد واقبل من لا یقبله البلاد ... منتظرم..
پ ن : بی وتن تموم شد همونجوری که ارمیا و من او..
پ ن : به قول یک دوست :و دنیا یک روز به حضور کوتاه من لا به لای تار و پود خاک پاکش لبخند خواهد زد...
پ ن : دلم گرفته ای دوست تو آخر با من گفت و گو کن...
پ ن : الله اکبر ...
پ ن : یا علی...
پ ن : یا علی
پ ن : یا علی
پ ن : یا علی
پ ن : یا علی
پ ن : ای کاش میشد تا آنجا که جاداره بگیم یا علی
نویسنده » کوثر1،کوثر2و ... . ساعت 1:3 عصر روز شنبه 88 اردیبهشت 12
بسم الله
در حال وب گردی بودم (!)
که حس کردم نوشتن از « معلم » « مدرسه » « کتاب » و ...
برا بعضیا شده مثه یه خاطره شیرین که الان دارن حسرتشو میخورن !
مثه حرفای بزرگترا که اگه ما جای تو بودیم !
جای من بودین چی ؟ هیچ وقت ادامشو کسی نگفته ... :(
شاید سال دیگه یا دوسال دیگه ، یه همچین روزایی ،
منم با حسرت از این چیزایی که الان راحت از کنارش رد میشم بنویسم (!)
دلم برا یکی ، یکی که با همه فرق میکرد تنگ شده !
اما این دومین سالی ست ؛؛
که برای تبریک گفتن به او چشمانم ناخود آگاه آسمان را برای نگاه کردن انتخاب میکند ...
اســتاد عزیزم روزت مبارک ...
:: خدایش بیامرزد (اســتاد) !
همیشه بهم میگفت اول خط قبل از نوشتن هر چیزی باید این 4تا نقطه رو گذاشت
( حداقل تو وبم این اولین باریه که به حرفش عمل کردم (!) ) ::
:: بیمعرفتی من یکی از بچه های این نسل اینه که شناخت زیادی
از معلم 12 اردیبهشت ندارم ( شرمندم ) ::
:: نمیدونم متوجه شدین ؟ ولی مثه اینکه ، کم کم دارم با تعجب تو پرانتز رفیق میشم (!) ::
:: در پناهش ...
نویسنده » کوثر1،کوثر2و ... . ساعت 7:51 عصر روز جمعه 88 اردیبهشت 11
بسم الله
سلام
تقدیم به تو
تقدیم به کسانی که شاید روزی علمی آموختن ...
در پناه خود خدا
یا علی
نویسنده » کوثر1،کوثر2و ... . ساعت 11:58 صبح روز جمعه 88 اردیبهشت 11
بسم الله
من کیستم؟ آنکه در وطن مانده
در بند حجاب خویشتن مانده
چشمى به در امید خشکیده
در حسرت بوى پیرهن مانده
اى زمزم کوثرى مرا دریاب
وى پنجه حیدرى مرا دریاب
پ ن : یک ماه گذشت ... یک ماه گذشت ... یک ماه گذشت ... چه سخت گذشت ... چه بد گذشت ... بی عبرت از حادثه ها در کسب تجربه ها ...
پ ن : یک ماه گذشت ... ای کاش میدانستند که اگر نگاه خالقی نبود ، ده روز دیگر چهلمین روز تمنای خاک ز آغوش گرفتن پروانه هایی بی بال ، در فرار از گُلنماهای سنگی بود ...
پ ن : ای کاش میدانستند که انسان ها وسیله ای هستند برای نمایش حکمت ها در حجاب قسمت ها ...
پ ن : لاحول و لاقوّة الاّ باللّه العلى العظیم ...
پ ن : یا علی ...
نویسنده » کوثر1،کوثر2و ... . ساعت 11:51 صبح روز شنبه 88 اردیبهشت 5