سفارش تبلیغ
صبا ویژن



کوثر1،کوثر2و ... - دالانی به سوی بهشت






درباره نویسنده
کوثر1،کوثر2و ... - دالانی به سوی بهشت
آی دی نویسنده
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
مرداد 86
شهریور 86
مهر 86
خرداد 87
آبان 87
بهمن 87
اسفند 87
فروردین 88
اردیبهشت 88
خرداد 88
تیر 88
مرداد 88
شهریور 88
مهر 88
آبان 88
آذر 88
دی 88
بهمن 88
دی 87
مهر87
آبان 86
آذر 87
مرداد 87
شهریور 87
آذر 86
دی 86
بهمن 86
اسفند 86
فروردین 87
اردیبهشت 87
تیر 87
فروردین 1389
اسفند 1388
بهمن 1388
اردیبهشت 1389
خرداد 1389
تیر 1389
تیر 89
شهریور 89
مرداد 89
فروردین 90


لینکهای روزانه
مجنون خنده های تو ام ،‏بیشتر بخند !‏ [139]
مهـــــر [23170]
ایســنا [41]
ایـــــرنا [40]
رجـــا نیــوز [152]
فــــارس نیوز [132]
حامیان دکتر احمدی نژاد [100]
پایگاه وبــلاگ نویسان ارزشی [50]
پایگاه اطلاع رسانی ریاست جمهوری [165]
کشاورزی [114]
دانشگام [387]
به سوی نور [194]
استخاره با قرآن [254]
حاج محمود کریمی [230]
سایت شهید آوینی [262]
[آرشیو(15)]


لینک دوستان
دالان بهـشت ...
وبلاگ فارسی
لیست وبلاگ ها
قالب وبلاگ
اخبار ایران
اخبار فاوا
تفریحات اینترنتی
تالارهای گفتگو
خرید اینترنتی
طراحی وب

عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
کوثر1،کوثر2و ... - دالانی به سوی بهشت

آمار بازدید
بازدید کل :425153
بازدید امروز : 81
 RSS 

بسم الله

فرقة وهابیت چگونه به وجود آمد وعقایدش چیست؟
عوامل شکل گیری فرقه وهابیت مانند برخی از فرقه‌های دیگر، ریشه در مبانی و عملکرد رهبران و بنیانگذاران آن دارد. بر این اساس لازم است مبانی و عملکرد بنیانگذار این فرقه بررسی شود.
این فرقه منسوب به "محمد بن عبدالوهاب" از مردم "نجد" است که در سال 1115 ق در شهر عُیینه متولد شد که پدرش در آن شهر قاضی بود . وی از کودکی به مطالعه کتاب‌های تفسیر و عقاید و حدیث سخت علاقه داشت و فقه حنبلی را نزد پدر خود که از علمای حنبلی بود آموخت. محمد بن عبدالوهاب از آغاز جوانی، بسیاری از اعمال مذهبی مردم "نجد" را زشت می شمرد.
او در سفری که به زیارت خانه خدا رفته بود، بعد از انجام مناسک حج به "مدینه" رفت و در آن جا توسل مردم به پیامبر را که نزد قبر حضرت انجام می دادند، انکار کرد. سپس به "نجد" مراجعت نمود و از آن جا به بصره رفت و مدتی در آن شهر ماند و با بسیاری از اعمال مردم آن شهر نیز مخالفت نمود. مردم بصره وی را از شهر خود بیرون کردند. در این هنگام که 1139 هجری بود، پدرش عبدالوهاب از "عیینه" به "حریمله" انتقال یافت. وی با پدرش همراه شد و کتاب‌هایی را نزد پدر فرا گرفت و به انکار عقاید مردم "نجد" پرداخت. به این مناسبت میان او و پدرش نزاع و جدال در گرفت. هم چنین بین او و مردم "نجد" منازعات سختی رخ داد و این امر چند سال دوام یافت. تا این که پدرش "عبدالوهاب" در سال 1153 از دنیا رفت. وی پس از مرگ پدر علناً به اظهار عقاید خود پرداخت و قسمتی از اعمال مذهبی مردم را انکار نمود. جمعی از مردم حریمله از وی پیروی کردند و کار وی شهرت یافت. وی از شهر حریمله به شهر عینیه رفت. رئیس شهر عیینه در آن وقت عثمان بن حمد بود. عثمان عقاید شیخ را پذیرفت و او را گرامی داشت و قول داد که وی را یاری کند.
شیخ محمد نیز اظهار امیدواری کرد که همه اهل نجد از عثمان بن حمد حمایت کنند.
خبر دعوت شیخ محمد و کارهای او به امیر احسا رسید. وی نامه ای برای عثمان نوشت که سرانجام, عثمان عذر شیخ را خواست و او را از شهر بیرون کرد. شیخ در سال 1160 پس از آن که از عیینه بیرون رانده شد، رهسپار درعیه از شهر‌های معروف نجد گردید. در آن وقت امیر درعیه، محمد بن مسعود جدّ آل سعود بود. وی به دیدن شیخ محمد رفت و به وی عزت و نیکی را بشارت داد. شیخ محمد نیز غلبه و قدرت محمد بن سعود را بر همة بلاد نجد بشارت داد. بدین ترتیب ارتباط میان آن دو شکل گرفت. حمایت محمد بن سعود از شیخ محمد موجب شد که وی بر عقاید و افکار خود پافشاری کند. هر کدام از مسلمانان که از عقاید وی پیروی نمی کردند، کافر محسوب می شدند و برای جان و مال و ناموس آنان ارزشی قایل نبود.
جنگ‌هایی که وهابیان در نجد و خارج از آن از قبیل یمن و حجاز و اطراف سوریه و عراق می کردند، بر همین پایه قرار داشت. هر شهری که با جنگ و غلبه بر آن دست می یافتند، برای آن‌ها حلال بود. کسانی که با عقاید او موافقت می کردند، باید با وی بیعت نمایند و اگر کسانی به مقابله بر می خاستند، باید کشته شوند و اموالشان تقسیم گردد. طبق این رویه مثلاً از اهالی یک قریه به نام فصول در شهر احسا سیصد مرد را به قتل رساندند و اموالشان را به غارت بردند!
سرانجام شیخ محمد بن عبدالوهاب در سال 1206 درگذشت و پس از وی پیروان او به همین روش ادامه دادند، مثلاً در سال 1216 امیر سعود سپاهی مرکّب از بیست هزار را مجهز کرد و به کربلا حمله ور شدند. سپاه وهابی جنایات بسیاری در شهر کربلا انجام دادند، از جمله پنج هزار تن و یا بیشتر (تا بیست هزار گفته اند) را به قتل رساندند.

 



نویسنده » کوثر1،کوثر2و ... . ساعت 10:12 صبح روز سه شنبه 87 مهر 23


بسم الله

           <<  جنگ تمام شد و مرد به شهر برگشت . با تنی خسته و زخم هایی در آن  >>
با همین شروع میشه ..
                               و اینک شوکران !                                        

                                                                                                     

اسم یه کتاب . یه کتابی که تموم نقطه به نقطش با درد نوشته شده  !                                                                    
نمی دونم از کجا بگم ؟
اولین باری که دیدمش تو مدرسمون بود . یه جور خاصیه . تمام خاطراتشو با اشک می گه .
اصلا  انگار این خاطراتو داره از رو می خونه ! معلومه قصشو خوب بلده .
قصه زندگیشو ... 
بعد از روزی که دیدمش  خیلی دلم گرفت ...
شاید چون با من خیلی فرق می کرد ...
بعد از اون چند بار تو 2-3 تا برنامه ی تلویزیونی دیدمش ...
این بارم دلم گرفت .
اما امروز  ....   امروز ...
خوندم خط به خط  ! نقطه به نقطه ! تمامشو ...
شاید خیلی جاهاش عین حرفایی بود که اون روز می گفت ...
اما همش دلم می خواست تا تهشو یه باره بخونم ...
.
و   << گریه امانش نداد . دلش می خواست بدود به جایی که انتها ندارد و او را صدا بزند >>

ولی این دفعه دلم شکست ...  بغض کردم .
   
...  منوچهر مدق به روایت همسر شهید  ...
                                                                                                                                                                        .
و این در دلش مانده است : یادت باشد تنها رفتی  ..
اگه دوس داشتین بخونیدش . مطمئنم بازش کنید دلتون براتون می خونه !                                                                                 
.
پ . ن  :  دلم بدجوری گرفته . دعایم کنید ....
پ . ن  :  اگه خواستید  :<< اینک شوکران  1 >>  انتشارات روایت فتح
پ . ن  :  زندگی که می گن اینه این که اینا واسش خندیدن و گریه کردن  !
            زندگی ایناییه که تو این کتاب کوچیکه اما خیلی حرف داره  !

تو این بار یک جور دیگر شدی، غمی در صدایت قدم می‌زند
من امشب نمازم به رنگ خداست،
 و از دل خدایا خدا می‌کنم.
 تو دل‌خسته هستی و من نیز هم،
 من امشب برایت دعا می‌کنم ...                                                  دعام کنید ....
                                                                                          در پناهش .





نویسنده » کوثر1،کوثر2و ... . ساعت 8:4 عصر روز یکشنبه 87 مهر 14


 

         بسم الله تنها حامی بی پایان    

 
سلام
یادمه اولین باری که تو خیابون نجات اللهی راه میرفتم ،از ناصافی خیابون شاکی شدم....از وجود این همه سطح شیب دار ..... واقعا واسم تعجب داشت ... که چرا خیابون های دیگه اینجوری نبود ... این همه خیابون که شاید هزار بار ازش میگذشتیم....و چرا فقط اینجا بود که اینگونه مورد توجه من بود؟؟؟؟.بعدا با دیدن ساختمونا و مراکز و هتل هایی که اونجا دیدم فهمیدم که نبود پله صحبت از نبود آسایش و رفاه برای من بیچاره نیس..بلکه صدای استجابت دعای مظلومی بوده است
توی اتوبوس های تندرو ی جدید همون BRTخودمون دقت کردی که یه قسمت برای استقرار معلولین گذاشتن... اتوبوس های قبلی چی؟مترو؟این همه که میگن ما به فکر رفاه مردمیم؟یعنی اونا عضو مردم نیستن؟؟؟ بیچاره مردم

پ ن : این پستو خیلی وقت بود نوشته بودم....وقتی که دعای یه معلول شده بود زمزمه ام ( به امید شهر بی پله)

پ ن : صد شکر که این آمد و صد حیف که آن رفت

پ ن : به نظر ما کوثر جای بازتاب تقویم نیست.وگرنه ما هم میتونستیم از روز به روز و ماه به ماه بگیم..فکر میکنم کلیشه ای شده....
میتونستیم از رمضان بگیم..از قدر بگیم ..از شب آفتابی بگیم که بلیط ورود با خودرو داشتیمو ولی خودروی نازنینمونو راه ندادن تازشم سیزده هزارتومن جریمه میزبانمون کردن..آخرشم فهمیدیم که زدن به ماشین و در رفتین....از ساعت 5 بعدازظهر رفتیمو 2 صبح برگشتیم....اونم گشنه و تشنه... ولی چی ؟ نگفتیم...یعنی از تقویم نگفتیم

پ ن :دیروزآسمون بد دادی کشید ..فکر کنم اونم از وجود ما خسته شده...یا اینکه دل اونم مثل دل خسته ی ما تنگ شده 

دل من حالش خوشه ....
                 اصلا بلد نیست بگیره....
                         ولی خیلی تنگ میشه ....
                                     گاهی میترسم بمیره...
 
بد خالی بستم بد....داغون گرفته...


خیلی التماس دعا
در پناه خود خدا
به یاد قدیم ندیما
                           یا ساقی کوثر



نویسنده » کوثر1،کوثر2و ... . ساعت 10:4 صبح روز پنج شنبه 87 مهر 11


    بسم الله پاسدارحرمت خون شهیدان    


دیروز خونمون یه بحث اساسی توپ بود.سر ارزش جوونا.البته فقط منو خواهرم
من گفتم جوونا هر کاری کنند رو ارزش هاشون وایسادن
مراسم روز عرفه رو دیدین؟؟راهیان نور.....یا اعتکاف.....همین احیا..حاج آقا تهرانی رو دیدین؟؟؟این همه جوون از کجا اومدن

بحث به اینجا رسید که اگه جنگ بشه چقدر از این جوونا میتونند از زرق و برقاشون دل بکنند......من گفتم از ده تا 6 تا.....ولی خواهرم گفت 3 تا..و دلیلای منطقی هم داشت

حالا اگه یکی ازتون این سوالو بپرسه چی میگید

جوابش خیلی برام مهمه...


پ ن : دیشب حاج آقا تهرانی ترکوند...... از ترکوندن که کلی بیشتر..معرکه بود....ان شاالله هر چی از خدا میخواد بش بده..جای آفرینش واقعا خالی بود..
پ ن : الان واقعا هنوز باور ندارم که زندم و پشت سیستم نشستم....واقعا خدایی بود که زنده موندم ....نمیدونم از دعایی چه کسی بود که این بلا سر سحر بر سرم اومد...ولی اینو میدونم از دعای چندین نفر بود که ازسرم گذشت..... خدا خیلی پدر مادرمو دوست داشت که دختر کوچولوشونو دوباره بهشون برگردوند ....به این اعتقاد دارم که هر بلایی که بر سر آدم میاد نشونه  ی کارای آدمه...عملا به غلط کردن افتادم..تروخدا اگه کاری کردم و کسی رو آزرده کردم به بزرگی خودش ببخشه
پ ن : دلم برای پنجره ی دلم تنگ شده..دلم برای دلنوشته های کوچولو تنگ شده..و همچنین برای بارونم....خیلی..
پ ن : اون سوالو یادتون نره ها..خیلی جوابش برام مهمه..خیلی خیلی اساسی

خیلی التماس دعا

از داغونم اونورتر

در پناه خود خدا

یا علی

 



نویسنده » کوثر1،کوثر2و ... . ساعت 3:55 عصر روز چهارشنبه 87 مهر 3


بسم الله
سلام
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

 

پ ن : تا حالا نوار خالی گوش دادین یا کتاب سفید خوندین..اینم یه پست بدونه متن.......البته اونجوریاهم بدون متن نیست...پر از محتواس..میتونی اونی که

دوست داری بشنوی رو توش بخونی...اون معنی که همیشه دنبالش بودی پیدا کنی........یه جورایی سکوتی که از قاعده بگذرد بلند ترین فریاد است......اینم

سکوت ما .....ببینید چقدر دلمون پره

پ ن : مومنین در دنیا قریب اند...ولی بازم میگم خیلی غریب اند.....حال و هوای خواهر برادر های مومن خودتونو خیلی داشته باشین..راه دوری نمیره.....باسه بعضی ها که معنی مومن بودنو نمیدونن و فکر میکنند کسانی مومن هستند که........................هیچی بیخیال....(بقیه اش)..باسه بعضی ها

بگم که هر شیعه علی مومن خدایی است

پ ن : دم برو بچه های پاراالمپیک گرم که خوب آبروی بروبچه های المپیک رو بردند...واقعا دمشون گرم...گل گاشتند..یه ذره یادبگیرین

پ ن : نورانی ترین عملیات بچه های جنگ نماز بود.....شعار تکبیر و صلوات ، چاشنی غم و شادی جبهه بود.....چاشنی امروز تو چیست؟؟؟

پ ن : الهی گاهی نگاهی

هنگام رفتن دیگر است و اثبات بودن
خیلی التماس دعا
یا علی



نویسنده » کوثر1،کوثر2و ... . ساعت 2:9 صبح روز چهارشنبه 87 شهریور 27


<   <<   31   32   33   34   35   >>   >